محل تبلیغات شما



امشب شبِ عاشقان و نامش یلدا

از دوره ی کوروش، تا عصر دی جی تال

تاریخ را بنگر، ایرانِ ما چه شد؟

آن شوکت و مِکنت،در سایه ی عزت
امروزها ذلّت،ایرانِ ما چه شد؟

آن شیر دشتستان،امروزها گُربه
بنگر ببین ،نقشه، ایران ِما چه شد؟

آن گُربه ی  قاجار،در دست استعمار
دیگر ندارد دُم،ایرانِ ما چه شد؟

آن دوستانِ جان،امروز بیگانه
من در عجب با خود،ایرانِ ما چه شد؟

آن چشمه ی پاکان،اینک گِل آلوده
در بسترِ خشکی،ایران ِما چه شد؟

آن بیشه ی سرسبز،در کوی ابریشم
حالا بیابان است،ایرانِ ما چه شد؟

آن بودها نابود،این بود ها ،ناسود
روزی دگر آید، ایران ِما چه شد؟

#مجید_عباسی_گیلانی


 مدت هاست که از بیمِ زَمهَریر سوزان و روان آزارِ همیشه زمستانی شهرم،از خانه ی گرم و روح نوازم خارج نمی شوم.اینجا برایم کوچک و تنگ است، و تن» وجانم» به هنگام عبور از راهروها و اتاق های تو در تو، به در و دیوار می خورد،و این ها کمی مرا اندوهگین می کنند.با این حال،بهتر از آن سرمای کُشنده است که در بیرون حُکمفرماست؛ که سوزَش به روح و روانم سوزن می زند.من در بزرخی دچار شده ام که ارمغانِطبیعت» است،و ناگزیر باید بکوشم تا شاید از این برزخ،رهایی یافته و وارد بهشتی بشوم که آن را دوست می دارم.برای من بهشت زمانیست که فضای حرکتیِ من وسیع تر باشد،درست مانند این"شهر،اما گرم،مثله خانه ی کوچکم"! چقدر سخت و دلخراش است وقتی نمی توانی یا نمی شود،دنیا را بابِ طبع ات انتخاب کنی و یا دگرگونش سازی.در یک کتاب خوانده بودم که نویسنده اش می گفت:می خواستم دنیا را تغییر دهم،دیدم نمی توانم.خواستم کشورم را تغییر دهم،باز نتوانستم.خواستم شهرم را تغییر دهم،بازهم نتوانستم و در انتها خواستم خانواده ام را تغییر دهم،دیدم باز نمی توانم! در واپسین دقایقِ عمرم،متوجه شدم که با تغییرخود» جهان هم تغییر می کند. اما به راستی آیا با تغییر خود،جهان تغییر می کند؟ یا اینکهمن»دیگر از جهان خواسته ای ندارم؟! من با تمامِ همه ی آنچه کهمن» نامیده می شود،بوضوح دریافتم که چگونه آرزوهای بزرگِ یک انسان،مرحله به مرحله کوچک و کوچک تر می شود،مادامی که"توانش کوچک تر از آرزویش باشد".نمی دانم،شاید نوعی تسلیم شدن باشد در مقابلِ خواسته های ریز و درشتِ وجودی ات!  و تسلیم زمانیست کهاراده» ناتوان است در مقابلِ یک توانایی بزرگ! و ارتشِ یک نفره ی من،چگونه می تواند با یک ارتشِ بزرگ چند صد میلیونی مبارزه کند و جان و آرزوهایش را نبازد؟! شاید هم تسلیم،یک فرصت است و بهتر از شکست،تا شاید بشود سربازانی از جنسِ آتش و گرما برای ذوب کردن این یخ های همیشه منجمد فراهم آورد.

آرامِن(Aramen) آرامِن(Aramen) آرامِن(Aramen)

این صدای پُرطنینِ جانامِن(Janamen) است که بی وقفه به گوش می رسد و مرا از خود تنها می کند،تا به جمعِ آنها برای صرفِ شام بپیوندم.
مثله همیشه،جانامِن در قسمتِ شمالی و ضلع کوچک مستطیل نشسته و آدویا(Adoya) و آرتایون(Artayon) به ترتیب در ضلع های بزرگِ مستطیل در شرق و غرب حضور دارند؛ و تنها صندلیِ خالی،واقع در ضلع کوچک مستطیل در جنوب!
قبل ترها و از روی مزاح، به جانامِن می گفتم: غذا خوردن ما هم در چهار جهت اصلی انجام می شود و اگر فرزندانِ بیشتری می داشتیم،یحتمل چند جهتِ فرعی هم به میزمان اضافه می شد.
پس از خواندن دعای مخصوص که از همان آغاز زندگی مُشترک،توسط جانامِن خلق شده بود؛مشغول خوردن شام شدیم.رسمِ ما،برخلافِ رسوم معمول،"که نباید هنگام خوردن غذا حرف زد بود"ما همیشه عادت داشتیم هنگام صرف غذا،گپ و گُفتی با هم داشته باشیم،علی الخصوص اگر هر کدام-مان موضوع یا مسئله ای داشت که نیاز به نظر دیگران بود؛هنگام صرف غذا مطرح می شد.
کمی از گرما و سرمای درونی و بیرونی با آنها سخن گفتم و بدین ترتیب می خواستم نظر هر یک از آنان را بدانم و ببینم کدام شیوه و اسلوب را برای چالشی که در ذهن دارم،پیشنهاد می کنند.
پسرم آرتایون گفت:
دنیای هر کس شبیه آرزوهای کودکی اش رقم می خورد.هر چقدر که آرزو داشته باشیم  و شرایط و قوانینِ هستی،ما را در مُحقق کردنِ آرزوهایمان یاری دهد،به طبع زندگی ما هم از بیرون و هم از درون گرم می شود؛اما اگرآرزوهای ما زیاد باشد و دستِ هستی آرزوهای ما را درهم شکند،آنگاه به اجبار سقفِ آرزوهایمان را کوچک و کوچک تر می کنیم و با تضادی رو به رو می شویم که شما برایمان تعریف کردید.
آدویا دختر بزرگم چنین ادامه داد:
آرزوهای ما برآمده از قیاس های نامتعارفی هستند که در زندگی داریم،اما توانِ محقق کردن آن ها را نداریم.یعنی بلند کردن یک بولدوزر با دستان خالی!ذهنِ انسان محدودیت ندارد و می شود چنین آرزوی محالی را در دل داشت،اما دل به تنهایی کافی نیست! توان می خواهد. وقتی در دلت آرزو می کنی که چیزِ محالی را داشته باشی،تمامِ وجودت بسیج می شوند برای بدست آوردنش؛اما رنجی که از راه تلاشِ بی ثمرت بوجود آمده،تو را مغموم و پریشان احوال می کند و این تضاد،حاصل برخوردِ دو دنیای ذهنی و عینی است که بدون در نظر گرفتنِتوان» به شکستگی منجر می شود و این شکستگی،نتیجه ی "یک بلند پروازیِ ذهنی بدون چتر نجات است".
آرتایون پرسید:
پس تو فکر می کنی که باید آرزوها را با عیار توانایی وجودیِ خود سنجید و اگر همطراز با توانِ ما نباشد یا بقول خودت(آرزوی محال) را باید به حال خود رها کرد و یا چنین آرزویی در سر نداشت؟
_بله کاملاً درست است برادر!
_حال سوال دیگری از تو می پرسم آدویا:
یک کودک7ساله که آرزو دارد یک دوچرخه داشته باشد،چه می داند آرزوی متعارف یا غیر متعارف چیست؟ یا چه درکی از مفهومِ محال دارد؟!


در سال 1642 میلادی توماس هابز فیلسوف انگلیسی در کتاب شهروند اعلام کرد:
 "انسان گرگ انسان است"
این جمله به اندازه‌ی جمله
 "خدا مرده استِ" نیچه اهمیت و شهرت جهانی دارد. جمله‌ی کامل کتاب چنین است: انسان گرگ انسان است البته گرگ‌ها یکدیگر را نمی‌خورند و این خود نشان می‌دهد که گرگ نسبت به گرگ، رفتار انسانی(!) دارد. زیگموند فروید در کتاب تمدن و ملالت‌های آن، پس از بیان این عبارت چنین آورده که چه کسی جرئت دارد پس از همهٔ تجربه‌های زندگی و تاریخ، این جمله را نفی کند؟» و سپس گفته که هیچ چیز به اندازهٔ فرمان آرمانیِ همنوع خود را همچون خویش دوست بدار» با طبیعت اصلی نوع بشر مغایرت ندارد.

هابز، انسان را موجودی اجتماعی نمی‌پنداشت و معتقد بود که انسان برای تأمین امنیت و فرار از مشکلات زندگی فردی به زندگی اجتماعی روی آورده و بدون وجود حکومتی که با قدرت جامعه را کنترل کند امنیتی وجود نخواهد داشت. هابز معتقد بود که در انسان، خواستی سیری‌ناپذیر و همیشگی برای رسیدن به قدرت بیشتر و بیشتر وجود دارد که تا مرگ نخواهد شد.» و جملهٔ انسان، گرگِ انسان است نیز به این معناست که با زندگی اجتماعی، انسان‌ها بر سر ی امیال خود دچار نزاع می‌شوند و در این نزاع تنها آن‌کس که قدرت بیشتری دارد پیروز می‌شود، اما با این حال این پیروزی نیز دوام چندانی نخواهد داشت.

اما به نظر می‌رسد که نه تنها انسان گرگ انسان است بلکه گرگ حیوانات و محیط زیست نیز هست! در طول قرون اخیر انسان‌های حریص و زیاده خواه، در پی کسب سود و منفعتِ بیشتر بسیاری از گونه‌های گیاهی و جانوری را نابود و منقرض کرده‌اند و کماکان نیز با شدت و حدت به این رفتار غیر انسانی خود ادامه می‌دهند. از این رو بایستی انسان را نه تنها گرگ هم نوعِ خود، بلکه گرگ و از بین برنده سایر موجودات و گونه‌های زیستی کره زمین نیز نامید. به‌راستی که انسان موجودی است خودخواه و خودپرست که در راه دستیابی به امیال بی‌ حد و حصر خود، گاه از هیچ ظلم و ستمی بر همنوعان و نیز سایر گونه‌ها اعم از حیوانات و محیط زیست دریغ نمی‌کند!
✍️ #مهدی_دولتی 


چندی پیش،دادگاه فدرال سوئیس قانونی را به تصویب رساند که به موجب آن، لایک کردن یا اشتراک گذاری محتوای افتراآمیز و همچنین تبلیغ علیه مذاهب و دیگر محتوای های نژادپرستانه به مثابه جرم تلقی می شود. این دادگاه ظاهرا شخصی را محکوم کرده که پست های انتقادی علیه یک فعال حقوق حیوانات را لایک کرده و این پست ها نیز حاوی محتوایی با آموزه های رژیم نازی بوده اند. دادگاه دیگری هم که در تاریخ ۲۰۱۷ در زوریخ برگزار شد همین فرد را به خاطر انتشار محتوای افتراآمیز محکوم به پرداخت جریمه کرده بود. طبق گزارشی که بلومبرگ در این رابطه منتشر کرده دادگاه فدرال سوئیس ضمن حمایت از حکم دادگاه زوریخ اعلام کرده که لایک کردن و اشتراک گذاری چنین محتوایی می تواند جرم تلقی شود چراکه محتواهای پست شده در فیسبوک با بیشتر شدن تعداد لایک ها و اشتراک گذاری هایشان بیشتر در معرض دید کاربران قرار می گیرند و در نتیجه چنین اقداماتی به ترویج محتواهای مملو از نفرت و افترا کمک می کنند.


پ.ن با اینکه کشور سوئیس جزء معدود کشورهائیست که کمترین جرائم در آن اتفاق می افتد و دارای قوانینِ سفت و سختی است که هیچ مجرمی جرات نمی کند از آن عبور کند؛با آخرین تدوینِ قانونِ "عدم لایکِ محتوای غیر اخلاقی" و جُرم دانشتن آن،موجب شگفتی بسیاری شد که عمده دلایلِ این تحیُّر،مسئله ی آزادی بیان و عقیده است که آنها اعتقاد دارند،با تصمیم دادگاه فدرال سوئیس،آن آزادی به مخاطره می افتد که بنده با آن کاری ندارم و به بخش های دیگری می پردازم که در ادامه تقدیم شما می شود. 1.چرا دادگاه سوئیس،صنعت وگرافی(تولید فیلم های ی)را جُرم تلقی نمی کند و لایکِ چنین محتوایی را غیر قانونی نمی داند؟! 2. چرا دادگاه سوئیس،تولید توتون و مُشتقات آن را جُرم تلقی نمی کند و لایک کردن آن ها را غیر قانونی نمی داند؟! دو پرسش متفاوت در فوق مطرح شد که هر دو یک پاسخ دارند؛ ت کشور ها آنطور که کاپیتالیسم و بورژوازی می خواهد،پیش می رود نه آنکه عوام بخواهند. دموکراسی،مُضحک ترین واژه ایست که دستاویزِ تمداران است تا با آن بتوانند بر مردم حکومت کنند.کاری که آنها می کنند در واقع،بارها و بارها در تاریخ تکرار شده و مورد نکوهش قرار گرفته و باز تکرار می شود! سرمایه داری،با بهره کشی از مردم،فربه می شود،با این تفاوت که،هر حُکامی می داند چه امتیازی را به مردمانش بدهد. طبق تفسیر و استدلالِ دادگاه فدرال سوئیس،اگر لایک کردن محتوای نژاد پرستانه علیه مذاهب جُرم به حساب می آید و باز به نقل از مضمون،با لایکِ چنین محتویاتی افراد زیادی هم آنرا می بینند؛ طبق همان استدلال می توان لایکِ فیلم ها و کلیپ های ی را محکوم کرد،طبق همان برهان می توان،تبلیغات سیگار و و تولید و ترویج پرنوگرافی را محکوم کرد. شاید بسیاری از دوستان بگویند که دادگاه سوئیس توهین کردن به مذاهب را محکوم کرده و آنچه شما می گویید داستان دیگریست! توهین»کردن فقط به بیان نیست! گاهی یک نیشخند و نگاه هم توهین محسوب می شود. لایک کردن پاکت های سیگارها با برند های معروف هم،راهی است که جوانان به سمت آن کشیده شوند؛افزون بر آن،برای عده ای که دودی نیستند،توهین به حساب می آید. یا عوارض دیدن فیلم های ی بر کسی پوشیده نیست،حتی برای کسانی که چنین آزادی هایی را دارند. نمونه تحقیر ن در صنعت وگرافی و یا استفاده از برآمدگی ها و اندام های ن در تبلیغات که بخش مهمی از تولید و تجارت است؛زن را به سوژه ی ی تبدیل می کند و هیچ جُرمی در دادگاه فدرال سوئیس تلقی نمی شود!
✍️مجید عباسی گیلانی


دوریِ میان شما و آرزوهایتان"فاصله"نیست؛ عدم توانایی است! اگر آرزوی شما بزرگتر از توان شما باشد،با شکستی رو برو می شوید که محصولِ خواستنِ اشتباهِ شماست؛هر خواستنی توانستن نیست!
مجید عباسی گیلانی

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه عروسک نمایشی(aroosakgardan) Physics for all